دخترم امروز برای تومینویسم سالهابعداگربه دنیا اومدی وبزرگ شدی قدکشیدی وخانوم شدی
دلم میخواهد تورا ازهمه پسرهای محله ومدرسه ودانشگاه دورکنم دلم میخواهد نگذارم ازخانه بیرون بروی دلم میخواهد رنگ افتاب رافقط در حیاط خانه ببینی
دخترم میدانم ازمن متنفر میشوی میدانک مرا بدترین مادر دنیا میدانی...خوب میدانم
اما دخترکم اگر بدانی چه بر سرجوانی مادرت آمدچگونه دلش شکست وآرزو هایش تباه شداز مادر گله نمیکنی
دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است ومنطق نمیشناسد عاشق میشوی
دخترکم عاشقی درد دارد
بمیرد مادر و درد آن روز هایت را نبیند
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |